هديه اى پر از محبت
(داستان واقعى)
دوستان عزیز برای دانلود کلیپ به ادامه مطلب بروید
و بر روی لینک دانلود کلیک کنید
در صفحه باز شده دکمه دانلود با تاخیر و محدود را بزنید سپس چند ثانیه تا بار گزاری صبر کنید و بر روی لینک ساخته شده کلیک کنید
هديه اى پر از محبت
(داستان واقعى)
دایرت داستان
زود قضاوت نکنید!!!!
بیل گیتس در رستوران
عصبانیت و عشق!
میدونستم با خدا نسبتی داری...
داستانی جالب و کوتاه
در ادامه مطلب
وقتی روس ها به ناسا خندیدند(حتما بوخونیدخعلی بوحاله)
هر دهه در آمریکا کتاب جالبی با عنوان "اشتباهات بزرگ" (اگه کسی لینک دانلود کتاب بده خوب میشه گشتم نبود بگرد شاید باشه.دی) چاپ میشود که در آن بیشتر به سوتی مقامات بلند پایه و مشاهیر پرداخته می شود. یکی از گاف های بزرگ دهه 60 که بعدا در این کتاب منتشر شد به رقابت فضایی آمریکا وشوروی مربوط می شود.این قضیه بر می گردد به سال 68 ،اوج رو کم کنی های آمریکا و شوروی.
در ادامه مطلب
مدیر منحرف !!!
داستانی جالب و خنده دار
حتما بخون
در ادامه مطلب
زیر آسمان شهر ..
این روزها ، اسمان شهر من تیره است ..
ان قدر تیره که شب در برابرش حرفی برای گفتن ندارد ؛ آنقدر تیره که جای صحبتی را باقی نمی گذارد ..
به ظاهر روشن است ...
و اماّ ..
برو ادامه مطلب
کرایه تاکسی..
داستان طنز واقعی
چن روز پیش تا تو تاکسی نشستم دیدم دوست پدرم عقب تاکسی نشسته،
به روی خودم نیاوردم که دیدمش.
5 دقیقه بعد اومد کرایه رو حساب کنه و گفت: آقا 2 نفر حساب کنین لطفا!
من بسی خجالت زده دستشو گرفتم و کلی باهاش کشتی گرفتم که:
توروخدا شرمنده نکنین!آخه این چه کاریه و این حرفا...
بعد اینکه پولو داد دوباره یک کرایه دیگه هم حساب کرد و گفت:
این هم مال این آقا!
تازه فهمیدم دفعه ی اول کرایه ی خودش و پسرش رو حساب کرده بود ..!
:|
ارسال شده توسط peyman37
شما هم می توانید مطالب و عکس های جالب خود را برای ما ارسال کنید
پیر مرد ودختر
داستان جالب و خواندنی حتما بخون
.
.
.
برو به ادامه مطلب
همیشه حق با شما نیست
معبد شیوا
راهبی در نزدیکی معبد شیوا زندگی میکرد. در خانه روبرویش یک روسپی اقامت داشت. راهب که میدید مردان زیادی به اون خونه رفت و آمد میکنند تصمیم گرفت با او صحبت کند. زن را سرزنش کرد و گفت: تو بسیار گناهکاری . روز و شب به خدا بی احترامی میکنی. چرا دست از این کار نمیکشی؟چرا کمی به زندگی پس از مرگت فکر نمیکنی؟
زن به شدت از گفته های راهب شرمنده شد و از صمیم قلب به درگاه خدا دعا کرد و بخشش خواست. همچنین از خدای قادر و متعال خواست که راه تازه ای برای امرار معاش به او نشان بدهد. اما راه دیگری پیدا نکرد و بعد از یک هفته گرسنگی دوباره به روسپی گری پرداخت. اما هر بار از درگاه خدا آمرزش میخواست. راهب که از بی تفاوتی زن نسبت به اندرز او خشمگین شده بود فکر کرد: از حالا تا روز مرگ این گناهکار ، میشمرم که چند مرد وارد خانه او شده اند!
در ادامه مطلب